معنی امتحان و آزمون

حل جدول

امتحان و آزمون

تجربه


آزمون و امتحان

آروین، تست

آروین


امتحان

آزمون، رون

فرهنگ عمید

آزمون

آزمایش، امتحان: وگر آزمون را کسی خورد زهر / از آن خوردنش درد و مرگ است بهر (فردوسی: ۸/۷۳)، کنون آزمون را یکی کارزار / بسازیم تا چون بُوَد روزگار (فردوسی: ۳/۲۶۴)،
حاصل تجربه،
مجموع سئوال‌های تشریحی یا چندگزینه‌ای برای سنجیدن دانش فرد و نمره دادن به او،
[قدیمی] تجربه،

فارسی به عربی

آزمون

امتحان

لغت نامه دهخدا

آزمون

آزمون. [زْ / زِ] (اِمص، اِ) اسم مصدر از آزمودن. بلا. امتحان. تجربه. تجربت. آزمایش. رَوَن. آروین. سنجش. اروند:
کنون آزمون را یکی کارزار
بسازیم تا چون بود روزگار.
فردوسی.
یکی دست بگرفت و بفشاردش
همی آزمون را بیازاردش.
فردوسی.
اگر آزمون را کسی خورْد زهر
از آن خوردنش درد و مرگ است بهر.
فردوسی.
که بر من یکی آزمون را بجنگ
بگردد بسان دلاور نهنگ.
فردوسی.
دگر آنکه از آزمون خرد
بکوشد بمردی ّ و گرد آورد.
فردوسی.
بپذرفت هر مهتری باژ و ساو
نکرد آزمون گاو با شیر تاو.
فردوسی.
یکی تیغ دارم من الماس گون
بزخم نوی خواهمش آزمون.
اسدی.
بجنگ آنکه سست آید از آزمون
ورا نام بفکن ز دیوان برون.
اسدی.
همه دوستان را بمهر اندرون
گه خشم و سختی کنند آزمون.
اسدی.
سزا آن بدی کز نخستین کنون
مرا کردی اندر هنرآزمون.
اسدی.
مرا لشکری کآزمون کرده ام
همین بس که از زابل آورده ام.
اسدی.
خواهی که کینْش جوئی ازبهر آزمون
پیشانی پلنگ و کف اژدها بخار.
قطران.
از کمین بیرون جهد چون باد روز معرکه
گر کسی گوید زبهر آزمون آن را که هان.
ازرقی.
آزادگی و طمع بهم ناید
من کرده ام آزمون بصد مرّه.
ناصرخسرو.
جهانا زآزمون سنجاب و از کردار پولادی
بزیر نوش در نیشی بروی زهر در قندی.
ناصرخسرو.
ور بکاری آزمون را تخم آز
گر بروید برنیارد جز محال.
ناصرخسرو.
کسی راکآزمودی چند بارش
مکن زنهار دیگر آزمونش.
عطار.
آزمایش چون نماید جان او
کندگردد زآزمون دندان او.
مولوی.
جان نباشد جز خبر در آزمون
هر کرا افزون خبر جانش فزون.
مولوی.
|| حاصل تجربه. عبرت که از تجربه حاصل آید:
بهمْدان گشسب آن زمان گفت باز
که ای گشته اندر نشیب و فراز
بگوی آنچه دانی بکار اندرون
به نیک و بد روزگار آزمون.
فردوسی.
- امثال:
آزمون رایگان، این همانست که امروز گویند امتحان مال و خرجی ندارد: با پدر رای زد وگفت ای پدر شهر بردسیر خالیست... اگر سحرگاهی چند سوار در پس دیوارها نزدیک دروازه ٔ شهر کمین سازند و چون در بگشایند خود را در شهر اندازند همانا اهل شهر را دست مدافعت و طاقت ممانعت نباشد... اتابک گفت چنین گفته اند، آزمون رایگان... (تاریخ سلاجقه).
هر چیز بخود نیازمند است و خرد به آزمون. (منسوب به اردشیر بابکان).


امتحان

امتحان. [اِ ت ِ] (ع مص) بیازمودن. (مصادر زوزنی) (ترجمان ترتیب عادل). آزمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آزمایش کردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || (اِمص) آزمایش. تجربه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). آزمون. (فرهنگ فارسی معین):
در جنب سخاش بحر و کان را
کس قوت امتحان ندیده ست.
خاقانی.
چون طبع طفیل آرزو بود
حالیش به امتحان شکستم.
خاقانی.
من همی دانستمی بی امتحان
لیک کی باشد خبرهمچون عیان.
مولوی.
گر جان طلبی فدای جانت
سهل است جواب امتحانت.
سعدی.
دماغ خون من چون اشک رنگی بر نمی آید
گر استغنا نگیرد دست وتیغت امتحان دارد.
میرزا بیدل (از آنندراج).
- امتحان تجدیدی، اگر شاگردی در بعضی از درسها از عهده ٔ امتحان برنیاید بار دیگر وی را از همان درسها امتحان کنند و آنرا امتحان تجدیدی گویند. امتحانات تجدیدی مدارس و دانشگاه برحسب معمول در شهریور ماه انجام میگیرد.
- امتحان تستی، هرگونه پرسشهای متعدد و کوتاه است که برای آزمایش هوش یا استعدادهای دیگر و یا معلومات افراد تهیه شده باشد.
- امتحان داخلی، امتحانی که در خود دبستان یا دبیرستان توسط معلمان همان مدرسه انجام می شود. رجوع به امتحان نهایی در همین ترکیبات شود.
- امتحان شفاهی، امتحانی که زبانی انجام پذیرد، معلم می پرسد و شاگرد همانجا و درهمان موقع جواب میدهد.
- امتحان کتبی، امتحانی که معلمان و ممتحنان بطور کتبی و نوشتنی شاگردان رامی آزمایند.
- امتحان کردن. رجوع به امتحان کردن در ردیف خود شود.
- امتحان نسج زنده، بافت برداری. (فرهنگ فارسی معین).
- امتحان نهایی، امتحانی که در پایان سال تحصیلی (خرداد) یا درشهریور بطور رسمی نه داخلی انجام می گیرد.
- امتحان هوش، پرسشهایی برای آزمایش هوش کسان.
- امثال:
امتحان را گربه نخورده است، بر امتحان کردن ضرری مترتب نشود. (از امثال و حکم مؤلف).
|| تفحص و تجسس و تفتیش و جستجو. (ناظم الاطباء). || (مص) نگریستن و تأمل کردن. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). نگریستن در عاقبت کاری. (از متن اللغه). اندیشیدن پایان کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || روشن و گشاده کردن دل: امتحن اﷲ قلوبهم، خدا دلهای آنان را روشن و گشاده کرد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خالص گردانیدن نقره و جز آن به آتش. (از متن اللغه):
طلق روانست آب بی عمل امتحان
زر خلاص است خاک بی اثر کیمیا.
خاقانی.
|| در محنت افتادن. (شمس اللغات):
گیرم که من از روزگار ماندم
امروز در این حبس امتحانم.
مسعودسعد.
دهر از فزعش به پنج هنگام
در ششدر امتحان ببینم.
خاقانی.
مروحه ٔ تقدیر ربانی چرا
پر نباشد زامتحان و ابتلا.
مولوی.
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم.
مولوی.
|| در اصطلاح تصوف آزمایش دل اولیاء بگونه گونه بلاها که از حق تعالی بدان آید. (هجویری، از فرهنگ فارسی معین).

عربی به فارسی

امتحان

آزمون , آزمایه , امتحان , آزمایش , محک , بازرسی , معاینه , رسیدگی

مترادف و متضاد زبان فارسی

آزمون

آزمایش، امتحان، سنجش، تجربه، محک، تست، کنکور، مسابقه، عبرت

فرهنگ معین

آزمون

آزمایش، امتحان، تجربه، مجموعه ای از پرسش ها و مسائل یا پاسخ - های عملی برای سنجش دانش و هوش یا استعداد افراد. [خوانش: (اِ.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

امتحان

آزمون، آزمایش

کلمات بیگانه به فارسی

امتحان

آزمون

واژه پیشنهادی

فرهنگ فارسی هوشیار

امتحان

بیازمودن، آزمودن، آزمون، تجربه، آزمایش کردن

معادل ابجد

امتحان و آزمون

610

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری